کد مطلب:164591 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:116

در اصحاب جناب ختمی مآب
و در آن چند امر است:

امر اول: در شهادت حبیب بن مظاهر است.

صاحب مهیج الاحزان عالم عامل ممتحن آخوند ملا حسن - رضی الله عنه - فرموده كه:


او مردی بود كهن سال، و به خدمت جناب رسول خدا رسیده بود و هم به ملازمت امیرالمؤمنین مشرف شده بود. و گفته كه بعضی ذكر كرده اند كه آن پیر سعادتمند تمام قرآن را حفظ داشت. و شبها خواب نكردی و از سر شب تا صبح قرآن را ختم كردی و امیرمؤمنان علم منایا و بلایا را به سه نفر از اصحاب خود تعلیم فرموده بود [1] .

چنان كه شیخ مفید در ارشاد گفته:

یكی حبیب بن مظاهر دیگری میثم تمار و سوم رشید هجری است [2] .

و شیخ كشی روایت كرده از فضل بن زبیر كه گفت:

این كه میثم تمار كه از اصحاب حیدر كرار بود بر اسبی سوار بود می رفت كه به او برخورد حبیب بن مظاهر، و به یكدیگر رسیدند در جائی كه جمعی نشسته بودند. پس توقف كرده با یكدیگرمشغول صحبت شدند، حبیب فرمود: می بینم شیخ اصلع ضخم البطنی كه بطیخ [3] فروشی می كند، نزد دار الرزق كه او را به محبت اهل بیت پیغمبر بر دار می زنند و شكم او را در بالای دار می درند. پس میثم گفت كه می شناسم مرد سرخ روی را كه بیرون می رود به جهت یاری فرزند دختر پیغمبر خدا و او را می كشند و سر او را در كوفه می گردانند. پس از یكدیگر جدا شدند. اهل مجلس گفتند كه دروغگوتر از این دو نفر ندیدیم. هنوز اهل مجلس برنخاسته بودند كه رشید هجری رسید و سؤال كرد از ایشان: پس گفتند كه ایشان از هم جدا شدند در اینجا، و چنین و چنان با هم گفتند. رشید گفت كه خدا میثم را رحمت كند! فراموش كرده بود كه [بگوید] آن كسی كه سر او را می آورد عطای او را صد درهم زیاده از دیگران خواهند داد. آن


جماعت گفتند: به خدا این دروغ گوتر از آن دو مرد می باشد. همان جماعت گفتند: به خدا قسم! زمان بسیاری نگذشت كه دیدیم میثم را در در خانه ی عمرو بن حریث بر دار زده بودند و حبیب بن مظاهر را با حسین بن علی - علیه السلام - كشته بودند و سر او را به كوفه آورده بودند. و حبیب همان كسی بود كه حضرت سیدالشهداء او را در میسره [4] لشكر خویش مقرر فرمود [5] .

و كیفیت شهادت حبیب بن مظاهر:

بنابر روایت بحار این كه:

چون ظهر روز عاشورا شد.ابوتمامه ی صیداوی به حسین گفت كه ای ابا عبدالله! نفس من فدای نفس تو! این جماعت به تو نزدیك شدند، قسم به خدا كشته نمی شوی تا من كشته شوم و دوست دارم كه پروردگار خود را ملاقت كنم و حال این كه نماز را به جا آورده باشم. پس امام حسین سر خود را به آسمان بالا كرد و فرمود كه نماز را به خاطر آوردی، خدا تو را از نماز گذارندگان محسوب فرماید. بلی این اول وقت نماز است. پس از آن فرمود كه سؤال كنید از ایشان كه از قتال دست بكشند تا نماز بگذاریم [6] .

بنابر روایت ابومخنف:

پس حسین خود اذان گفت. چون از اذان فارغ شد، ندا كرد: ای وای بر تو؛ ای عمر بن سعد! آیا فراموش كردی شرایع اسلام را؟ آیا دست از جنگ برنمی داری تا ما و شما نماز گذاریم و بار دیگر به جنگ معاودت [7] نمائیم؟ پس عمر ابتر جواب نگفت. پس امام حسین فرمود كه، شیطان بر او غلبه نمود.


پس حصین بن نمیر - لعنة الله - فریاد كرد كه: ای حسین! نماز گذار هر قدر كه می خواهی، پس به درستی كه خدا نماز تو را قبول نمی كند. پس حبیب بن مظاهر كه در پیش روی امام حسین ایستاده بود گفت:مادرت به عزای تو بنشیند و قوم تو، تو را مفقود یابند! چگونه قبول نمی شود نماز پسر دختر پیغمبر خدا - صلی الله علیه و آله - و قبول می شود نماز تو ای پسر خماره؟! پس حصین چون اسم مادر خود را شنید، در غضب شد و به مبارزت حبیب تاخت و رجزی خواند و حبیب را به مبارزت خواند. حبیب بر حسین سلام كرد و او را وداع كرد و گفت: قسم به خدا، ای آقای من، امید آن دارم كه نماز تو تمام نشده من در بهشت نماز گذارم و سلام تو را به جد تو و پدر تو و مادر تو و برادر تو رسانم. پس به میدان رفت و رجز خواند پس بر حصین حمله نمود. پس شمشیر او بر بینی اسب حصین آمد و آن را قطع نمود. پس اسب جهید و حصین را بر زمین انداخت. پس حبیب خواست كه سرش را جدا كند. پس یاران او حمایت كردند و حصین را از دست او ربودند [8] .

بنابر روایت مناقب:

جنگ نمایان كرد [9] .

بنابر كلام محمد بن ابی طالب موسوی:

آن بزرگوار شصت و دو نفر را به دار البوار فرستاد [10] .

بنابر روایت مناقب:

مردی از بنی تمیمی بر او حمله كرد پس او را نیزه زد. حبیب خواست كه برخیزد،


حصین بن نمیر شمشیری بر سر او زد. حبیب افتاد. پس تمیمی ملعون از اسب به زیر آمد و سر مباركش را جدا ساخت. پس قتل حبیب خراب كرد و شكست و به ملال انداخت حسین را. پس گفت كه برای رضای خدا است نفس من و نفس حمایت كنندگان از اصحاب من. بعضی گفته اند كه: او را به بدیل بن حریم لعین كشت و سر او را بر گردن اسب خویش آویخت. پس چون داخل مكه شد، پسر حبیب كه غیر مراهق بود، آن ملعون را كشت و سر پدرش را گرفت [11] .

و به روایت محمد بن ابی طالب [موسوی]:

حصین ملعون آن سر را به گردن اسب خود آویخت [12] .

بنابر روایت ابی مخنف:

از كشتن حبیب، انكسار [13] و شكستگی در روی حسین ظاهر شد و (انا الله و انا الیه راجعون) گفت. [14] .

امر دوم: از جمله ی اصحاب پیغمبر كه در خدمت حضرت سیدالشهداء شهید گردیدند شیخ بزرگوار جابر بن عروة غفاری است.

ابومخنف می گوید:

كه آن بزرگوار كثیر السن بود و با پیغمبر در جنگ بدر و حنین جهاد كرده. پس عمامه ی خود را بر كمر خود بست و دستمال سرخی خواست و به آن ابروهای خود را بست كه بر روی چشم او افتاده بودند. و امام حسین به او نگاه می كرد و می گفت: خدا جزای كار تو را عطا كند ای شیخ. پس بر لشكر حمله كرد و


می گفت:



قد علمت حقا بنوغفار

و حندق ثم بنو نزار



به تحقیق دانستند قوم بنی غفار و اهل حندق و بنو نزار.



بنصرنا لاحمد المختار

یا قوم حاموا عن بنی الاضهار



الطیبین السادة الابرار

صلی علیهم خالق الاشجار



به یاری كردن ما برای احمد مختار ای قوم حمایت كنید، پسر آن پاكان را كه پاكیزگان بزرگان نیكوكارانند صلوات فرستاد بر ایشان خلق كننده ی درختان.

پس آنقدر در پیش روی امام كارزار كرد كه شصت نفر را به جهنم فرستاد پس از آن شهید شد [15] .


[1] مهيج الاحزان:142.

[2] بنگريد به: الارشاد 326 - 323 : 1.

[3] بطيخ: نوعي كدو، خربزه، خيار.

[4] ميسره: سمت چپ.

[5] رجال كشي:78.

[6] بحار الانوار 21:45.

[7] معاودت: بازگشت، رجوع، باز آمدن.

[8] مقتل ابومخنف : 65 و 66.

[9] بحار الانوار 26:45.

[10] بحار الانوار 27:45.

[11] بحار الانوار 26:45 و 27 و نيز بنگريد به: مناقب ابن شهر آشوب 103:4.

[12] بحار الانوار 27:45.

[13] انكسار: شكستگي، شكست.

[14] مقتل ابي مخنف:66.

[15] مقتل ابومخنف:73.